شرح دعای اول صحیفه سجادیه
شرح دعاي اول صحيفه سجاديه
الحمدلله الاول بلا اول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده، الذي قصرت عن رؤيته ابصار الناظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين.
ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اختر عهم علي مشيته اختراعا، ثم سلك بهم طريق ارادته و بعثهم في سبيل محبته لا يملكون تاخيرا عما قدمهم اليه و لا يستطيعون تقدما الي ما اخرهم عنه.
و جعل لكل روح منهم قوتا معلوما مقسوما من رزقه لا ينقص من زاده ناقص و لا يزيد من نقص منهم زايد.
ثم ضرب له في الحيوه اجلا موقوتا و نصب له امدا محدودا، يتخطا اليه بايام عمره و يرهقه باعوام دهره حتي ادا بلغ اقصي اثره و استوعب حساب عمره، قبضه الي ما ندبه اليه من موفور ثوابه او محذور عقابه ليجزي الذين اساؤ ا بما عملوا و يجزي الذين احسنوا بالحسني عدلا منه، تقدست اسمائه و تظاهرت آلائه، لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون.
و الحمدلله الذي لو حبس عن عباده معرفه حمده علي ما ابلاهم من مننه المتتابعه و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهره لتصرفوا في مننه فلم يحمدوه و توسعوا في رزقه قلم يشكروه و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانيه الي حد البهيميه فكانوا كما وصف في محكم كتابه ان هم الا كالانعام بل هم اصل سبيلا.
و الحمدلله علي ما عرفنا من نفسه و الهمنا من شكره و فتح لنا من ابواب العلم بربوبيته و دلنا عليه من الاخلاص له في توحيده و جنبنا من الالحاد و الشك في امره، حمدا نعمر به فيمن حمده من خلقه و نسبق به من سبق الي رضاه و عفوه.
حمدا يضي لنا به ظلمات البرزخ و يسهل علينا به سبيل المبعث و يشرف به منازلنا عند مواقف الاشهاد يوم تجزي كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون، يوم لا يغني مولي عن مولي شيئا و لا هم ينصرون.
حمدا يرتفع منا الي اعلي عليين في كتاب مرقوم يشهده المقربون، حمدا تقربه عيوننا اذا برقت الابصار و تبيض به وجوهنا اذا اسودت الابشار.
حمدا نعتق به من اليم نارالله الي كريم جوار الله، حمدا نزاحم به ملائكته المقربين و نضام به انبيائه المرسلين في دار المقامه التي لا تزول، و محل كرامته التي لا تحول.
و الحمدلله الذي اختار لنا محاسن الخلق و اجري علينا طيبات الرزق و جعل لنا الفضيله بالملكه علي جميع الخلق فكل خليقته منقاده لنا بقدرته و صائره الي طاعتنا بعزته.
و الحمدلله الذي اغلق عنا باب الحاجه الا اليه فكيف نطيق حمده ام متي نؤ دي شكره لا متي؟
و الحمدلله الذي ركب فينا آلات البسط و جعل لنا ادوات القبض و متعنا بارواح الحيوه و اثبت فينا جوارح الاعمال و غذانا بطيبات الرزق و اغنانا بفضله و اقنانا بمنه.
ثم امرنا ليختبر طاعتنا و نهانا ليبتلي شكرنا فخالفنا عن طريق امره و ركبنا متون زجره، فلم يبتدرنا بعقوبته و لم يعاجلنا بنقمته، بل تانانا برحمته تكرما و انتظر مراجعتنا برافته حلما.
و الحمدلله الذي دلنا علي التوبه التي لم نفدها الا من فضله، فلو لم نعتدد من فضله الا بها لقد حسن بلائه عندنا و جل احسانه الينا و جسم فضله علينا.
فما هكذا كانت سنته في التوبه لمن كان قبلنا، لقد وضع عنا ما لا طاقه لنا به، و لم يكلفنا الا وسعا، و لم يجشمنا الا يسرا، و لم يدع لاحد منا حجه و لا عذرا، فالهالك منا من هلك عليه، و السعيد منا من رغب اليه.
و الحمدلله بكل ما حمده به ادني ملائكته اليه، و اكرم خليقته عليه، و ارضي حامديه لديه، حمدا يفضل سائر الحمد كفضل ربنا علي جميع خلقه.
ثم له الحمد مكان كل نعمه له علينا و علي جميع عباده الماضين و الباقين عدد ما احاط به علمه من جميع الاشيا، و مكان كل واحده منها عددها اضعافا مضاعفه ابدا سرمدا الي يوم القيامه.
حمدا لا منتهي لحده، و لا حساب لعدده، و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لامده، حمدا يكون وصله الي طاعته و عفوه، و سببا الي رضوانه، و ذريعه الي مغفرته و طريقا الي جنته، و خفيرا من نقمته.
و امنا من غضبه، و ظهيرا علي طاعته، و حاجزا عن معصيته و عونا علي تاديه حقه و وظائفه. حمدا نسعد به في السعدا من اوليائه، و نصير به في نظم الشهدا بسيوف اعدائه، انه ولي حميد.
فراز اول
الحمدلله الاول بلا اول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده، الذي قصرت عن رؤ يته ابصار الناظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين. تمامي ستايش ها از آن خدايي است كه پيش از همه موجودات است و هيچ چيز قبل از او امكان وجود ندارد. او غايت همه موجودات است و هرگز پس از او موجودي نيست. چشمان بينندگان در حدي نيست كه او را ببيند و اوهام واصفان از وصفش ناتوانند.
شرح:
در اين فراز، حضرت سجاد عليه السلام خداوند را به اوليت ستوده است، ولي از آن جا كه اذهان عموم مردم پيوسته از كلمه اول، اوليت زماني را فهميده و در امتداد زمان، پيوسته پيش و پس را در نظر مي گيرند، امام عليه السلام به اين نكته اشاره مي فرمايند كه اگر چه براي هر اول زماني، زماني قبل از آن قابل تصور است، ولي صفت اوليت براي خداوند متعال غير از اوليت نسبي است كه قبليت ديگري را مي پذيرد؛ چرا كه آن اوليت هرگز قبل پذير نيست.
توضيح آن كه جملگي پديده ها در نظام هستي معلول هستند و هيچ چيز نيست كه از اين سنخيت خارج باشد، و پرواضح است كه هر معلولي از علت خود متاخر بوده و به آن وابسته مي باشد. پس هيچ چيز قبل از او وجودي نخواهد داشت.
هم چنين، او آخري است كه پس از او آخر ديگري قابل تصور نيست ؛ زيرا اولا: هيچ موجودي نسبت به خداوند متعال استقلال ندارد تا بتوان آن را آخر دانست، و ثانيا: خداي متعال غايت همه موجودات عالم است و غايت هر چيز غير از آن خود آن چيز مي باشد.
در آيات عديده اي از قرآن كريم نيز به اين نكته عميق برمي خوريم:
- اليه ترجع الامور: كارها فقط به سوي او باز مي گردد.
- الي الله المصير: بازگشت شما فقط به سوي خداست.
- اليه تصير الامور: امور فقط به سوي او (خداوند) باز مي گردند.
- الي الله الرجعي: فقط به سوي خداوند بازگشت شماست.
- و الي ربك المنتهي: فقط به سوي پروردگارت پايان كار است.
- كل الينا راجعون: همه به سوي ما باز خواهند گشت.
- هو الاول و الاخر: او (خداوند متعال ) اول و آخر است.
و بسياري از آيات ديگر كه حاكي از اين حقيقت مي باشند كه غير از او، چيز ديگري منتهي اليه نيست، زيرا اوست كه كمال است و همه عالم به طرف كمال مطلق در تكاپو است ؛ گرچه خود نمي داند.[1]
خداي ناديدني
امام عليه السلام در سومين وصف فرمود كه بينندگان از ديدار حضرت حق ناتوان هستند. به راستي چشمان ظاهربين ما، چه مقدار توان رؤ يت پديده هاي طبيعي را دارد و نسبت بين ديدني ها و ناديدني ها او چه مقدار است ؟
حقيقت آن است كه ديدني ها اندك و ناديدني ها بسيار است ؛ زيرا ديدني هاي انسان در محدوده يك سلسله امواج با طول موج هاي متناسب با دستگاه بينايي قرار دارند؛ همچنان كه گوش انسان نيز فقط امواج با طول موج هاي مخصوص را مي گيرد و از درك بقيه آن ها عاجز است. بنابراين قدرت ديد انسان بسيار محدود بوده و جز يك سلسله از امواج خاص - كه متناسب با ساختار چشم است - را نمي بيند. البته روشن است كه اين مقايسه فقط در ارتباط با جهان مادي صحيح مي باشد، زيرا عوالم ديگر، از دسترس امواج و نوسانات نوري خارج بوده به هيچ وجه در ارتباط با ساختار چشم نيست و لذا خارج از قلمرو قواي حسي انسان مي باشد.
از اين رو، ديدن ذات خداوند متعال كه آفريدگار همه چيز و خلاق همه عالم (از جمله چشم ) است، هرگز باوركردني نيست ؛ چرا كه علت، در افق احاطه يا ديد معلول قرار نمي گيرد.
فراز آخر دعا در بيان عجز واصفان عالم است ؛ آنان كه بايد طيران عقول خود را در آن اوج - كه برتر از آن محال است - قرار دهند و به اين نكته در رسند كه ناتوان تر از آنند كه كمتر وصفي از حقيقت نامحدود و غيرمتناهي خالق بي همتاي خويش را ارايه كنند؛ زيرا آنچه در احاطه ذهني مخلوق درمي آيد محدود است.
فراز دوم
ابتدع بقدرته الخلق التداعا و اخترعهم علي مشيته اختراعا، ثم سلك بهم طريق ارادته و بعثهم في سبيل محبته لا يملكون تاخيرا عما قدمهم اليه و لا يستطيعون تقدما الي ما اخرهم عنه. خلق را به قدرت و مشيت خود به صورت بي سابقه اي آفريد، سپس بر حسب اراده ازلي، آنان را آن چنان كه مي خواست در مسير معيني قرار داد و در طريق محبت خود برانگيخت. لذا هرگز آنان آن جا كه تقدم دارند قادر بر تاخير نيستند و آن جا كه مؤ خرند، قدرت بر تقديم ندارند.
شرح:
ساختار دستگاه آفرينش آن چنان است كه هر چه از آن در مرحله ظهور قرار گرفته، به شكل و صورتي است كه هرگز بر خاطره هيچ كس خطور نكرده و امكان تصور آن براي هيچ عقل و فكري ميسر نبوده است. و اين شگفتي، از كوچك ترين تا بزرگ ترين مخلوقات الهي جاري و ساري است.[2]
پس گذشته از اصل اعطاي وجود به موجودات، ساخت پيكره و طرز خلقت آنان نيز بي سابقه و غير قابل پيش بيني است. اين مساله آن چنان مهم است كه اداي حق آن با هزاران تاليف و تصنيف و تحقيق هم ميسور و ممكن نخواهد بود.
محبوب دوست داشتني
سپس امام سجاد عليه السلام فرمود: خداي تعالي مردم را در مسير محبت خود قرار داد. حال ممكن است براي شما اين سؤ ال پيش بيايد كه بسياري از انسان ها، نه تنها دوستدار خدا نيستند، بلكه گاهي دم از عناد و الحاد و دشمني با او نيز مي زنند و خود را ضد خدا قلمداد مي كنند؟
پاسخ اين سؤ ال روشن است، زيرا بر محققان پيداست كه آنچه آن فرد ملحد، دشمن مي دارد خدا نيست، بلكه توهم غلطي است كه ساخته و پرداخته ذهن خود اوست. خداي متعال هرگز قابل دشمني نيست، زيرا او ايجاد كننده همه، و مبدا علي الدوام ادامه حيات، و منبع جميع خيرات و علت تمام قوا و اعطا كننده تمامي دلبستگي ها مي باشد. لذا امكان ندارد كسي مبدا هستي و مبدا ادامه حيات و همه متعلقات خود را دشمن بدارد. خدايي كه علي الدوام سلامتي ما را تضمين، خوف و وحشت ما را برطرف و از فقر و فاقه ما را غني مي سازد، چگونه امكان دارد او را دشمن خود دانسته و از او بيزار باشيم ؟ زيرا بيزاري و دشمني از او، دشمني با سلامتي، امنيت، بي نيازي و ثروت خود ما مي باشد.
اگر كسي را كه تمام هستي و ذره ذره اجزاي ما را علي الدوام و لحظه لحظه ادامه مي دهد شناختيم، چگونه امكان دارد او را دشمن بداريم ؟
پس تمام مشكل ما آن است كه خداي راستين را نشناخته ايم و آنچه را كه خدا انگاشته ايم، مخلوق ذهن خود ماست. پس بر ماست كه كوشش كنيم تا آن محبوب راستين و خالق مهربان را بشناسيم.
افسوس كه آنچه برده ايم باختني است
بشناخته ها تمام نشناختني است
بشناخته ايم هر آنچه نشناختني است
نشناخته ايم هر آنچه بشناختني است
حضرت در آخرين قسمت اين فراز فرمود: قدرت تغيير مرتبه اي كه ما را در آن آفريده نداريم. اين مساله كنايه از آن است كه اطوار وجودي ما از جهت شرايط تكويني به دست حضرت اوست و در اين زمينه از ناحيه خود، قدرت تغيير و دگرگوني نداريم ؛ زيرا هيچ موجودي هرگز قدرت تاثير و تصرف در اصل وجود خود و با چگونگي حقيقت آن را ندارد. چون اين كار مستلزم آن است كه خود آن موجود در گرو ساخت و ساز خود باشد، كه اين مساله از بديهي ترين محالات است.
و جعل لكل روح منهم قوتا معلوما مقسوما من رزقه لا ينقص من زاده ناقص و لا يزيد من نقص منهم زايد خداي تعالي براي هر روح و نفسي رزق خاصي قرار داده است ؛ هر كه را روزي فراوان عنايت كرد، كسي را قدرت بر كم كردن آن نيست. و هر كه را روزي اندك عنايت كرد، كسي را قدرت بر ازدياد آن نيست.
فراز سوم
شرح:
از كلمه روح كه حقيقت حيات را تشكيل مي دهد فهميده مي شود كه مقصود از رزق، تنها مسايل مادي يا مشتهيات نفساني نيست، بلكه خداي متعال آنچه را كه روح لازم دارد - اعم از لوازم حيات معنوي و حيات مادي - تامين فرموده است ؛ پس هم چنان كه نان و آب و هوا و لباس و مسكن روزي او بوده و از اوست، شنيدن و ديدن و فهميدن و قدرت بر عمل نسبت به حقايق معنوي - كه حيات جاويدان انساني را تامين مي كند - نيز جملگي از قسم روزي هايي است كه قائم به اعطاي اوست.
ولي آنچه معلوم است يا بايد دانست، آن است كه روزي تنها به جمع نمودن اموال و املاك نيست، زيرا چه بسيار ثروت ها كه گذشتگان براي آن امانتداري بيش نبودند. نيز به جمع كتب و فراگيري و حفظ مسايل علمي نيست، بلكه چه بسيار از پژوهشگران كه در ضبط و حفظ علوم كوشيدند و از تمام گنجينه علمي خود استفاده اي نبردند؛ بلكه روزي واقعي آن است كه جز وجود انسان قرار گيرد، لذا اگر مجموعه اي از اموال جمع شود، ولي بخل انسان اجازه مصرف آن ها را ندهد و يا مزاج ناسازگار و مريض مانع از استفاده از آن ها گردد، در حقيقت اين شخص از تمام اموالي كه جمع كرده - و به اعتبار ذهني خود همه را مال خود مي داند - هيچ بهره اي نبرده و هيچ روزي اي از اين مجموعه نداشته است، زيرا روزي آن است كه از گلوي انسان فرورفته و جز وجود او گردد و گرنه، براي وانهادن چه سنگ و چه زر!
بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كني
خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني
همين نكته، عينا در روزي هاي معنوي نيز هست ؛ مثلا گاهي عالم زاده اي در كتابخانه اي چندين هزار جلدي زندگي مي كند كه هزاران كتاب علمي در فنون مختلف در قفسه هاي آن چيده شده است ؛ كتاب هايي كه شايد براي بسياري به دست آوردن آن ها ميسور نباشد، ولي حتي يك نقطه از مجموعه ي اين كتاب ها نصيب آن عالم زاده نيست و خداي تعالي براي او روزي معنوي قرار نداده است. اگر دقيق تر فكر كنيم مي بينيم كه چه بسا بر تمام كتب موجود هم تسلط يافته است، ولي حرفي از آن بر جان او ننشسته و در به كار بستن اين علوم سخت محروم بوده و يك حرف از آن همه علوم و آگاهي با دل و جان او متحد نگرديده است.
علم چندانكه بيشتر خواني
چون عمل در تو نيست ناداني
در واقع، اين فرد از علومي كه در سينه خود جاي داده روزي و بهره اي ندارد. حتي ممكن است عده بسياري از او استفاده كرده و هدايت يافته باشند، ولي خود او - نعوذ بالله - گرفتار عذاب اليم جهالت است. اين جاست كه پيوسته بايد از خدا خواست كه بر روزي مادي و روحي و معنوي ما بيفزايد؛ كه اگر اراده او نباشد، لقمه در كام فرو نرود و دانش به قلب و جان ننشيند؛ زيرا چنان كه فرموده است، روزي مقدر او را نه كس تواند اضافه كند و نه نقصان وارد سازد، فقط خود اوست كه توان همه چيز را در يد قدرت خود دارد.
فراز چهارم
ثم ضرب له في الحيوه اجلا موقوتا و نصب له امدا محدودا، يتخطا اليه بايام عمره و يرهقه باعوام دهره حتي اذا بلغ اقصي اثره و استوعب حساب عمره، قبضه الي ما ندبه اليه من موفور ثوابه او محذور عقابه. خداي متعال براي انسان عمر معيني قرار داده كه اين مسير عمر را به قدم هاي شب و روز خود طي مي كند و با گذراندن سال ها در روزگار خود، آن را تمام مي نمايد تا به آخرين مرحله برسد و حساب زندگي را به تمام لحظات آن طي كند، سپس خداي تعالي او را به طرف ثواب بسيار يا عقاب بسيار مي خواند.
شرح:
عالمي كه در آن زندگي مي كنيم، عالمي است كه بر اساس تقدير و اندازه گيري خاصي تنظيم شده و هرگز تجاوز از نظام هندسي آن ميسور نيست. آنچه مقدر گشته و اندازه گيري شده، همان سنت غير قابل تغيير الهي است و اين حاكميت تقدير در خرد و كلان عالم برقرار مي باشد. تمامي تجزيه و تحليل هايي كه علم شيمي مي شناسد و تمام ميزان هايي كه در علم رياضيات خوانده ايم و تمامي فعل و انفعال ها، كنش و واكنش ها، جنبش و جوشش ها و … از تقديرهاي الهي است. هيچ چيز از تقدير الهي خارج نيست و هر چه هست تماما سنت غير قابل تخلف الهي است. روابط و ضوابط بين اشيا چنان است كه نتوان كمترين تخلفي نسبت به حاكميت آن ها در ذهن خود تصور نمود؛ به قول مولانا:
غير تسليم و رضا كو چاره اي ؟
در كف شير نر خونخواره اي
چنان كه مي دانيم دانش و آگاهي دقيق، آن گاه به دست مي آيد كه بر روابط و ضابطه هاي درون و بيرون موجودات - آن چنان كه هست - آگاه باشيم. انسان نيز يكي از موجوداتي است كه جز در افعالي كه با دست و پا و اعضاي ديگر بدن انجام مي دهد و در اختيار او مي باشد، در هيچ چيز ديگري دخيل نيست. شب و روز او قدم هايي است كه به طرف نهايت زندگي برمي دارد و چراغ زندگي او پيوسته رو به افول و خاموشي است. او در اين سپري شدن ايام، مسيري را طي مي كند كه به يكي از دو مقصد منتهي مي شود: يا به سعادت جاويدان و بهشت سرمد و حرم امن و امان الهي فرود مي آيد و با - نعوذ بالله - به عذاب اليم الهي و دوزخيان ملحق مي گردد. پس اگر انسان اين حركت بسيار حساس را با حسابرسي دقيق برگزار نكند و عمر خود را در بي خبري و بي خيالي طي نمايد، خرمن هستي خود را به تاراجي بس ابلهانه سپرده است و آن گاه كه عيار خلق را مي سنجند، او به بازتاب رفتارهاي خود خواهد رسيد!
و اين چنين است كه هيچ انسان هوشياري بر اين عاقبت ذلت بار راضي نشود و در كشاكش عمر، قدم هاي زندگي را همراه با احتياط برمي دارد. او خداي متعال را حاكم بر رفتار و كردار خود دانسته و پيوسته از او اطاعت مي كند و مي داند كه با واقعيت هاي جهان نتوان جنگيد و حقيقت ها را نشايد به بازي گرفت.
فراز پنجم
ليجزي الذين اساؤ ا بما عملوا و يجزي الذين احسنوا بالحسني عدلا منه، تقدست اسمائه و تظاهرت آلائه، لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون. تا بدكاران را به كيفر رساند، و آنان را كه رفتاري نيكو داشته اند و عمل صالح انجام داده اند به كرامت و فضيلت اكرام فرمايد؛ زيرا اقتضاي عدل خداي متعال همين است. اسما او منزه از هرگونه نقص، و نعمت هاي او در كمال ظهور است ؛ هرگز از او سؤ ال نشود، بلكه - مكلفان - جملگي مورد سؤ الند.
شرح:
مساله جزا و پاداش در روز محشر، بسان آنچه در نظارت هاي قضايي بشري مي گذرد نيست. مساله كيفري در اين حكومت ها عبارت از قراردادهايي است كه در مقابل هرگونه جرم و جنايت وضع شده اند، ولي بين جرم و كيفر هيچ گونه سنخيتي در كار نيست ؛ مثلا جريمه نقدي، حبس، تعزير و يا ساير مجازات هاي مورد قبول نظام اجتماعي، قراردادهاي اعتباري است كه يا شارع مقدس آن ها را قرار داده و يا امت هاي مختلف براي بهبود وضع زندگي و امكان تشكل جامعه سالم آن ها را به امضا رسانيده اند. در هر حال، زندان رفتن دزد يا قاتل يا كسي كه فساد ديگري را مرتكب شده، با نوع جرم او هيچ گونه شباهت ماهوي ندارد. حتي در اين دنيا امكان دارد كه انواع مجازات ها را عوض كرد و به جاي هر يك چيز ديگري گذاشت ؛ چنان كه در محاكم مختلف دنيا ديده ايم كه براي جرم واحد دو نوع كيفر قرار داده اند و در عين حال، اين چندگانگي در حكم را عيب هم نمي دانند.
اما پاداش و عقوبت اخروي چنين نيست و در آن جا، هر چه هست متناسب با نوع عمل افراد است، يعني فرد در آن جا تكوينا عكس العمل كردار خود را مي بيند؛ چنان كه در نهاد تكويني اين جهان نيز عكس العمل طبيعي اعمال، معلول و فرآورده خود عمل است. مثلا اگر كسي غذاي مسمومي مصرف كند و متعاقب آن مبتلا به خونريزي دستگاه گوارش يا زخم معده شود، اين جزا متناسب با همان عمل است. عكس العمل تمامي اعضا در مقابل اعمال غير مناسب نيز درست بر همين منوال است.
در آخرت، عملكرد انسان بازتاب هاي تكويني خود را نشان مي دهد و تمامي اعمال با تاثيرات فوق العاده خود رخ مي نمايند و اثر خود را همچنان كه مي بايد به جاي مي گذارند. لذا بازتاب كفر غير از نفاق و عكس العمل ظلم غير از فسق مي باشد. در قرآن كريم آياتي كه حكايت از اين بازتاب ها و كيفرها مي كنند بسيار است، همانند آيه كريمه لها ماكسبت و عليها ما اكتسبت،[3] فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره،[4] انما تجزون ماكنتم تعملون.[5] و لذا فرمود: و لا تظلمون فتيلا.[6]
امام در آخرين قسمت اين فراز در همين مرتبه فرمود: لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون.[7]
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: لا يسئل عما يعفل لانه لا يفعل الا ماكان حكمه و صوابا تا آن كه مي فرمايند: و هم يسئلون: يعني بذلك خلقه انه يسئلهم: از خداوند در مورد آنچه انجام داده سؤ ال نمي شود، زيرا او كاري را انجام نمي دهد مگر طبق حكمت و حق. اما انسان ها مورد سؤ ال واقع مي شوند، چون براي همين خلق شده اند.
يعني تمامي آنچه خداي متعال انجام مي دهد، متن حكمت و مصلحت است و سؤ ال از حكمت و مصلحت بي معنا مي باشد. تا آن كه امام عليه السلام مي فرمايند: معني و هم يسئلون آن است كه خدا آنان را خلق فرموده تا از آن ها سؤ ال كند.
فراز ششم
و الحمدلله الذي لو حبس عن عباده معرفه حمده علي ما ابلاهم من مننه المتتابعه و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهره لتصرفوا في مننه فلم يحمدوه و توسعوا في رزقه فلم يشكروه و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانيه الي حد اليهيميه فكانوا كما وصف في محكم كتابه ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا. سپاس خداوندي را سزاست كه اگر معرفت شكر نعم خود را - كه پيوسته بر بندگان نازل است و يكي پس از ديگري به ظهور مي پيوندند - منع مي فرمود، بندگان در نعمت هاي او تصرف فراوان نموده و به توسعه زندگي خويش مي پرداختند، بدون آن كه به منعم توجه كنند، و در اين صورت از فطرت و حدود انسانيت خارج شده و همانند بهايم زندگي مي كردند؛ چنان كه - خداي متعال فرموده: ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا ؛ آنان همانند حيوانات، بلكه پست تر از آن ها هستند.
شرح:
بدون شك، امتياز انسان بر ساير موجودات عالم، به شعور و ادراك و حسن انتخاب و تكليف پذيري او است، تا در طاعت حضرت حق كوشيده و به معرفت او كه غايت و نتيجه خلقت انسان است دست يابد. لذا اگر انسان عمر را چنان بگذراند كه هدفي جز اشباع غرايز - كه وجه اشتراك او و ساير حيوانات است - نداشته باشد، از فطرت انساني خارج گشته و در رديف حيوانات قرار خواهد گرفت، بلكه پست تر؛ زيرا به خوبي مي دانيم كه تمامي حيوانات در همان خطي حركت مي كنند كه دستگاه آفرينش براي آن ها ترسيم فرموده و هرگز تخلف و تخطي از آن راه و رسم ندارند، بر خلاف انسان كه از بهترين و زبده ترين نعم الهي استفاده برده، ولي غالبا كمتر شعوري نسبت به عنايات ولي نعمت خود ندارد. مسلم است كه اين انسان ها از آن حيوانات كمتر و پست ترند، چرا كه قواي عقلاني و استعدادهاي فطري خود را ضايع و تعطيل كرده و از غرض اصلي بازمانده اند. اينان در وادي خواسته هاي غرايز، محكوم طبيعت خاكي خود گشته اند و به هيچ چيز ديگري جز اشباع نفس حيواني فكر نمي كنند؛ در حالي كه خرد انساني، سپاس منعم را حتمي و لازم مي داند. ضمن اين كه ناديده گرفتن كرامت و فضل الهي، روشي دور از شان انسان و خلاف وظيفه ي بندگي حضرت حق است ؛ گذشته از آن كه محبوس ماندن در سقف زندگي روزمره و ناديدن خود، تنزل يافتن از مقام انساني و شباهت پيدا كردن به جنبنده اي است كه در مرتع وسيعي مي چرد و از همه چيز بي خبر است.
كمترين مرتبه معرفت آن است كه ما بدانيم خدايي حكيم بر همه هستي حاكم است كه جملگي دستگاه خلقت را افاضه فرموده و در انتخاب انسان براي سپاس، ياد و شكر خود لطفي بس عظيم به او ارزاني داشته است. لذا مي بايست با تمام وجود در مقابل اين احسان و كرامت، خاضع و خاشع و شاكر باشيم و به فطرت اصيل و سليم خود، اين كرامات را دريابيم. در قدم بالاتر نيز بايد با استدلال عقلاني اثبات كنيم كه جز ذات حضرت حق، منعم ديگري در كار نيست و بدانيم كه او بيده الخير و هو علي كل شي قدير[8] است و درك كنيم كه او الذي خلق السموات و الارض و ما بينهما[9] مي باشد.
قدم اعلي هم آن است كه علم اليقين را تبديل به حق اليقين كنيم و از حق اليقين به عين اليقين برسيم و در محضر حضرت رب العالمين، به شهود قطعي حضور يابيم ؛ ان شا الله !
فراز هفتم
و الحمدلله علي ما عرفنا من نفسه و الهمنا من شكره و فتح لنا من ابواب العلم بربوبيته و دلنا عليه من الاخلاص له في توحيده و جنبنا من الالحاد و الشك في امره، حمدا نعمر به فيمن حمده من خلفه و نسبق به من سبق الي رضاه و عفوه. حمد خدايي را كه خود را به ما شناسانده و شكر نعم خود را در فطرت ما قرار داده و از ابواب آگاهي، نسبت به ربانيت خود درب هايي را به روي ما گشوده و به سوي اخلاص در توحيد خود، ما را دلالت فرموده است و از الحاد در اعتقاد، و شك در توحيد ذات و صفات بر حذر داشته است ؛ آن چنان سپاسي كه ما را در زمره شاكران قرار دهد و به وسيله آن از كساني كه سبقت به عفو و رضاي حق گرفته اند، پيشي بگيريم.
شرح:
امام در ضمن فراز قبل فرمود: يكي از منت هاي خداي متعال بر بشر آن است كه با لطف خود معرفت شكر را به بندگان خود آموخت تا از مرز حيوان بودن خارج شوند.
در اين فراز نيز، حضرت حمد را از آن جهت لازم دانسته است كه خداي متعال، فطرت بندگان خود را با شناخت خود عجين ساخته است، به گونه اي كه به طور خودباور با حضرت حق مرتبط هستند و لذا هيچ ممكن نيست كسي خدا را باور نداشته باشد. اين خصيصه - با توجه به آن كه علت بدون معلول و معلول بدون علت قابل قبول نيست - نشان از همين فطرت خداباوري دارد؛ بدين معني كه انسان هيچ پديده اي را بدون پديد آورنده باور ندارد و نمي تواند بپذيرد كه موجودي خود به خود تحقق يابد، بلكه هميشه در برخورد با هر شي از اشيا، ذهن او متوجه به سوي علت آن مي شود و مي داند كه در رتبه متقدم وجود او، علت او موجود بوده است. پس خداوند متعال در نظام فطرت انسان اين باب را گشوده كه هيچ پديده اي - از جمله خود انسان - بي مؤ ثر نيست.
اين فطرت، خود دليل آشكار و روشني است بر انسان كه خداوند او را با همين فطرت در قيامت مؤ اخذه كرده و محاكمه مي نمايد.
و نيز ما را به اخلاص در توحيد هدايت فرمود. اين دلالت، گرچه به وسيله ي سفراي الهي و پيامبران عظيم الشان و امامان معصوم عليهم السلام شكل گرفته، ولي تا وقتي كه زمينه فطري براي هدايت آماده نباشد، هدايت انبيا در لوح قلب و صحيفه نفس انسان تاثيري نخواهد گذاشت. به همين دليل است كه قرآن كريم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را مذكر ناميده است، زيرا او انسان را به باطن خودش هدايت مي كند؛ گرچه باطن خود انسان نيز از بطون بسياري پيوسته و از پيچيدگي خاصي برخوردار است كه كشف هر يك زمينه ساز دريافت بطن ديگري خواهد بود.
در واقع مي توان گفت كه كشف باطن جهان و غيب عالم براي عارف، كشف مراتب باطن خود اوست و اين رشته خود دامنه بسيار مفصلي دارد. نيز بايد دانست كه حجاب ها و پرده هاي بسياري بر حقيقت انساني آويخته كه كنار زدن آن ها فتح الفتوح راهبري به سوي معرفه النفس است كه از عميق ترين مسايل الهي و دقيق ترين و پيشرفته ترين مراتب علم النفس مي باشد. نكته دقيق و قابل توجه در اين جا اين است كه معرفت نفس ملازم با معرفت حضرت حق مي باشد و همين ملازمه، خود دليل بر مطلب عميقي است كه سابقا بيان شد و آن اين كه كشف باطن عالم، همان كشف باطن انسان است ؛ و بيش از ده حديث بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه.[10]
فراز هشتم
حمدا يضي لنا به ظلمات البرزخ و يسهل علينا به سبيل المبعث و يشرف به منازلنا عند مواقف الاشهاد يوم تجزي كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون، يوم لا يغني مولي عن مولي شيئا و لا هم ينصرون. و خداي تعالي را چنان حمدي مي كنيم كه بدان وسيله تاريكي عالم برزخ را بر ما روشن سازد و راه ورود به قيامت را آسان نمايد و منازل وقوف در محضر حضرت حق را، در روزي كه جز عمل انسان جزاي ديگري در آن جا نيست، به كرامت محل و شرافت موقف تيديل فرمايد؛ روزي كه هيچ دوستي نتواند به دوست خود ياري رساند و از ناحيه غير خدا به احدي كمكي ميسور نيست.
شرح:
امام عليه السلام در چندين فراز از اين دعا خداي متعال را حمد فرموده و براي هر حمدي، اثري را مترتب فرموده است كه از آن جمله، نورانيت عالم برزخ مي باشد. ما بايد زمينه پذيرش اين واقعيت را پيدا كنيم كه به زودي زندگي طبيعي اين عالم تبديل به عالمي مي شود كه طور ديگري است و از سنخ عالم ملكوت است. آنچه آن عالم را ساخته و پرداخته، مجموعه رفتارها، كردارها و اخلاق ما است. در قرآن كريم و روايات از آن عالم، به برزخ - كه به معني حد وسط و ميانگين است - تعبير شده، زيرا آن عالم از آن نظر كه داراي بعد و مقدار است شبيه به عالم ماده بوده، و از آن جهت كه فاقد ماده و جرميت است به عالم مجردات ملحق مي شود و بدين جهت، آن را برزخ بين مجرد و ماده ناميده اند. آن عالم براي گنهكاران و غفلت زدگان، ظلماني و تاريك و وحشت آور است، ولي براي انسان هاي الهي و خدايي، روشن و پر لذت مي باشد. و لذا خداوند متعال در قرآن كريم فرموده اند: حتي اذا جا احدهم الموت، قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الهي يوم يبعثون.[11] جالب آن است كه امام عليه السلام صريحا بدين نكته كه شكرگزاري نعم الهي و دوري از كفران رحمت هاي الهي يكي از آن هاست. حضرت اشاره به نكته ديگري هم فرموده و آن اين كه روشنايي عالم برزخ، راه قيامت كبري را آسان و منزلت انساني را در منازل آخرت به كرامت و شرافت متصف مي گرداند.
امام عليه السلام، آن گاه به نكته ديگري اشاره مي كنند و آن اين كه حساب و كتاب و جزاي قيامت، به گونه اي است كه هرگز ظلم بردار نيست و ميزان در آن عالم بسيار دقيق است ؛ در قرآن كريم آمده است: و لا يظلمون فتيلا؛ پس كمترين مقدار ظلم در آن عالم نيست، زيرا سازنده آخرت ما تنها اعمال و رفتار خود ماست. در حقيقت، ما به خود كرده ها مي رسيم ؛ درست همانند روز امتحان كه دانشجو جزاي كار و كوشش يا ولنگاري و تنبلي خود نسبت به وظايفش را مي يابد، تا هيچ كس را جز خود سرزنش و توبيخ و يا تعريف و تحسين نكند. لذا هر مقدار نسبت به وظايف خود بي اعتنا باشد، آن روز براي او دردناك تر است و مي داند كه اين عقب ماندگي، مربوط به كار شخصي خود اوست و ربطي به سؤ ال كننده ندارد. هم چنين موفقيت وي نيز چكيده مجموعه فعاليت ها و تلاش هايش مي باشد.
پس روز قيامت صحنه بروز و ظهور مجموعه اعمال و رفتاري است كه انسان در تمام عمر به جاي آورده است و از اين روي، ظلم در آن روز به هيچ وجه معني ندارد؛ چنان كه در آيه كريمه فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره[12] آمده است. پس در آخرت، خود عمل جزاست و در اين آيه قرينه اي موجود نيست كه دلالت بر رؤ يت جزاي عمل داشته باشد، بلكه تصريح به خود عمل است كه تبلور يافته ؛ چه در عذاب و چه در ثواب !
فراز نهم
حمدا يرتفع منا الي اعلي عليين في كتاب مرقوم يشهده المقربون، حمدا تقربه عيوننا اذا برقت الابصار و تبيض به وجوهنا اذا اسودت الابشار. و نيز خداي متعال را آن چنان حمد مي كنيم كه بتوانيم بدان سپاس، به بالاترين مراحل هستي كه مقربان در بلنداي لوح مرقوم مشاهده كرده اند راه يابيم و در زماني كه روشنايي از چشم و ديدگان ديگران رفته، آن حمد موجب روشنايي ديدگان ما گردد، و آن گاه كه گونه بدكاران به سياهي نمايان شود، براي ما موجب چهره اي نوراني و شفاف گردد.
شرح:
از اقسام ديگر حمد آن است كه منشا و باعث آن معرفت و شناخت باشد. اين معرفت خود موجب ارتقاي درجه ديگري از مراتب كمالات مي شود، زيرا حمد متناسب با مقام حضرت رب العزه - جل جلاله - از بزرگ ترين عبادات بوده و از بهترين راه و رسم هايي است كه در ادب عبوديت وجود دارد. البته روشن است كه ستايش متناسب با آن مقام، خود بيانگر عرفان خاصي است كه از نسبت بين جايگاه بندگي با مقام عظيم ربوبيت حاصل مي آيد. حال، هر چه اين نسبت به واقعيت نزديك تر باشد، روح انساني در افقي بلندتر دست به ستايش خواهد زد؛ ستايشي كه جز در كتاب مرقوم - كه فقط مقربان شاهد آن مي باشند - در جايي ديگر نيامده است.
البته اگر در سايه تعاليم وحي، تربيت صحيح و صالح نصيب كسي شود و قلب و جان او با نظام قدسي و ملكوتي آشنا گردد، روح او نيز هم سنخ ملائكه عليين مي گردد و به مقامي بلندتر از مقام فرشتگان مي رسد و در مقامي قرار مي گيرد كه در آن، همراه با مقربان از شاهدان كتاب مرقوم و نوشته شده اي باشد كه اسرار اولين و آخرين را واجد است. و لذا حضرت حق در سوره مطففين آيه 18 تا 20 فرموده: كلا ان كتاب الابرار لفي عليين و ما ادراك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون ؛[13] يعني انسان هاي وارسته در مقامي هستند كه شاهباز فكر هيچ انساني در اوجي كه او سير مي كند پر نتوان كشيد. آنان شاهد كتابي هستند كه به دست تكوين قدرت الهي رقم خورده و همه چيز را به حسب نظم دقيق رقم زده است.
آدمي بايد به بلندترين مقامات فرشتگان دست يازد و در مقام آنان قرار گيرد و به مشاهده آن كتابي كه در افقي فوق زمان و مكان قرار دارد و به درجه اي كه بالاتر از وهم و عقل است - كه به عالم اعلي عليين تعبير شده است - نايل گردد. كساني كه بتوانند به اين مقام واصل شوند و هم طراز بلكه بالاتر از فرشتگان مقرب قرار گيرند، در صحنه قيامت كه مردمان در حالتي سخت به فزع در مي آيند، در حالتي امن و امان و آرام و مطمئن قرار خواهند داشت. و در روزي كه برقت الابصار؛ يعني انسان از شدت فزع و تحير نبيند و چشمان فراخ گشته و حيرت زده گردند، چشم ايشان هم چنان نوراني و بينا است ؛ در آن روز وقتي تبهكاران جملگي شرمنده شده و نامه سياه آنان در معرض محاكمه قرار مي گيرد و توانايي نگاه به صفحه اعمال خود را ندارند و سرافكنده در آن مقام ايستاده اند، صالحان و پاكان با قلبي آرام و رويي سفيد كه كنايه از سرافرازي است صحيفه جان خود را كه صحيفه حساب و كتابشان است در اعلي عليين مي يابند. حضرت حق در آيه 27 سوره يونس مي فرمايند: كانما اغشيت وجوههم قطعا من اليل مظلما: گويي صورت آنان پاره اي از شب تاريك است. لذا در قرآن كريم، در آيه 49 سوره هود آمده: فاصبر ان العاقبه للمتقين: صبور باش كه عاقبت از آن مردمان با تقوي است. انساني كه با پرتو هدايت آيين الهي اسلام زندگي خود را تطبيق مي كند و به سويي كه پيامبر اكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم رهنمون فرموده اند، حركت مي كند - كه مي فرمايند: ادعو الي الله علي بصيره انا و من اتبعني[14] - در هيچ يك از پيچ و خم هاي مسير انساني - چه در عالم دنيا و چه در عوالم ديگر پس از اين جهان - به گرفتاري و پريشاني مبتلا نخواهد شد و به طوري بسيار سريع از تمامي عقبات سهمگيني كه در جهان ديگر بر سر راه انسان قرار دارد مي گذرد.
فراز دهم
حمدا نعتق به من اليم نارالله الي كريم جوار الله، حمدا نزاحم به ملائكته المقربين و نضام به انبيائه المرسلين في دار المقامه التي لا تزول، و محل كرامته التي لا تحول. و آن حمدي را به جاي مي آوريم كه بدان وسيله، از آتش سوزان و دردناك جهنم، به كرامت جوار رحمت الهي آرميده و در كنار ملائكه مقربين و در قرب انبيا مرسلين، در سراي جاويدان و محل كرامت غير قابل زوال قرار گيريم !
شرح:
در چهار فراز اين دعاي شريف، امام عليه السلام آثار مختلفي را براي حمد بيان فرموده و در هر يك به ذكر آثار آن پرداخته است. در اين قسمت نيز حمدي را روا داشته كه بدان وسيله انسان از عقاب الهي رسته و در جوار كرامت الهي (در كنار انبيا و ملائكه الله ) قرار گيرد.
و از آن جا كه مي دانيم پيوسته جزا از سنخ عمل است، لذا بايد هر يك از اقسام آن حمد، شباهت به حمد و ستايش صنفي از اصناف ملائكه و انبيا داشته باشد.
خداوند تبارك و تعالي در آيه 5 سوره شوري مي فرمايند: و الملائكه يسبحون بحمد ربهم[15] و در بعضي آيات به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم امر فرمودند كه تو خدا را حمد كن، زيرا اكثريت مردم آگاه به حمد الهي نيستند؛ همانند سوره عنكبوت آيه 63: قل الحمدلله بل اكثرهم لا يعقلون[16] و در سوره لقمان آيه 25: قل الحمدلله بل اكثرهم لا يعملون.[17]
اين فرمان ها كاشف از آن است كه حقيقت حمد كاري است سزاي مقام پيامبري، و معلوم است كه مقصود از حمد فقط آوردن كلمه الحمدلله بر زبان نيست كه خلايق همواره بر سر زبان دارند.
و لذا هر يك از اوليا كامل الهي بر حسب حد و شعور و ظرفيت خود، حمدگو و ثناخوان حضرت حق مي باشند. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ايشان نذر فرمودند كه اگر مقصد آن بزرگوار عملي شود، حمدي كند كه احدي از خلايق نكرده باشد.
پس از مدتي، آن مقصد تحقق يافت، آن گاه حضرت فرمودند: الحمدلله ! راوي عرض كرد: شما حمد خاصي را نذر كرديد كه در توان احدي نبود و نيست.
حضرت فرمود: اين همان نذر خاصي بود كه از عهده كسي بر نمي آمد!
البته بايد دانست كه در اين جا معرفت مطرح است، يعني اين كه بدانيم حضرت از كلمه الحمد چه چيز را در باطن خود ديده و درخواست كرده ؛ زيرا معرفت امام معصوم به دستگاه هستي به صورت علم حصولي نيست، بلكه با علم حضوري به ذره ذره هستي آگاه است ؛ به عبارت ديگر، ايشان ربط و وابستگي جملگي را به ربانيت اله عالم ديده و نعمت هايي را كه از جانب او به تمامي موجودات رسيده شناخته و كمالات مخلوقات را در نظام هستي در افق آگاهي مطلق خود طي فرموده و سپس تمام حقيقت آن ها را به خداي متعال و به صاحب اصلي آنان مرتبط يافته و تمامي موجودات را استفاده كننده از همه آن نعمت ها و كمالات دانسته و تمامي ماسوي الله را تهي از هر كمال و هر گونه استقلال يافته و ملكوت موجودات را يكباره در دست اله عالم دانسته - كه بيده ملكوت كل شي - و سپس كلمه الحمدلله را بر حسب چنان كمال مطلقه اي بر زبان جاري فرموده است.
در اين فراز نيز، امام سجاد عليه السلام از خداي متعال چنين حمدي را درخواست مي نمايند.
ادامه دارد….
…………………………………………….
[1] . رك: رساله الولايه علامه طباطبايي(ره).
[2] . هيچ فكر و انديشه اي - هر چند خلاق و مبتكر باشد - توان تصور خوشه اي انگور يا دانه اي آلبالو را از نظر طعم و شكل و رنگ تا قبل از خلقت آن ها ندارد؛ چنانچه گاهي ميوه اي را مي بينيم كه تا به حال نديده ايم و در انديشه ما نيز خطور نكرده بود كه چنين ميوه اي وجود دارد.
[3] . بقره، 286: براي هر شخصي همان چيزي است كه به دست آورده است و بر ضرر اوست همان چيزي كه به دست آورده.
[4] . زلزال، 7: پس هر كسي به سنگيني ذره اي كار خير انجام دهد، آن را مي بيند.
[5] . طور، 16: اين چنين است و غير از اين نيست كه پاداش شما همان چيزي است كه عمل كرده ايد.
[6] . نساء، 77: (به اندازه ي ) نخ ميان هسته خرما نيز به شما ظلم نخواهد شد.
[7] . انبياء 23: او (خداوند متعال ) از آنچه كه انجام دهد، مورد سؤ ال واقع نمي شود و ايشان (انسان ها) مورد سؤ ال واقع مي شوند.
[8] . خير فقط در دست خداوند است و او بر هر كاري قادر است.
[9] . سجده، 4: آن چنان كسي است كه آسمان ها و زمين را آفريد و آنچه را كه بين اين دو قرار دارد.
[10] . هر كس نفس (خويشتن ) خود را بشناسد، پروردگارش را خواهد شناخت.
[11] . مؤ منون، 99: وقتي مرگ يكي از ايشان را فرا مي گيرد مي گويد: خدايا مرا به دنيا بازگردان ! شايد اين بار اعمال صالح انجام دهم كه در دنيا آن را ترك كرده بودم ! (در جواب گفته مي شود): هرگز اين چنين نيست، فقط حرفي مي زند! و از پشت سر ايشان برزخي است تا روزي كه برانگيخته شوند.
[12] . زلزال، 7 و 8: پس هر كس به سنگيني يك ذره، كار خير انجام دهد آن را خواهد ديد و هر كس به سنگيني يك ذره كار شر انجام دهد آن را خواهد ديد.
[13] . مطففين، 20 - 18: هرگز اين چنين نيست. به درستي كه نامه عمل نيكان در عليين است. و تو چه مي داني كه عليين چيست ؟ كتابي است نوشته شده و مقربان آن را مشاهده مي كنند.
[14] . يوسف، 108: بگو اين راه من است، از روي آگاهي به سوي خدا مي خوانم ؛ من و هر كس كه مرا پيروي كند
[15] . و ملائكه تنزيه مي كنند (خداوند را) با ستايش پروردگارشان.
[16] . عنكبوت، 63: بگو ستايش از آن خداست و لكن اكثر مردم تعقل نمي كنند.
[17] . لقمان، 25: بگو ستايش از آن خداست و لكن بيشتر ايشان نمي دانند.