تاساحل آرامش
دریا آرام باشد، ولی فانوس دریایی روشن نباشد، در صفحه تاریک شب معلوم نیست، ساحل را پیدا کنی. در میان تلاطم موج ها، وقتی نگاهت به فانوس دریایی گره می خورد، امید در چشمانت برق می زند. از تلاطم نترس، این تاریکی است که وحشتناک است.
باید قایقی ساخت از جنس مهربانی؛ قایقی که موج ها توان شکستنش را نداشته باشند و طوفان ها هوس وارونه کردنش را در سر نپرورانند. با قایق مهربانی می شود در میان موج های متلاطم، آرام به سوی ساحل رفت. اصلا با این قایق می شود روی این موج ها سوار شد و به پیش رفت.
بادهایی که می وزد در دریا که می شود از آنها ترسید، می شود در قایق نشست و بی خیال، احساسشان کرد؛ اما می شود بادبان قایق را بالا کشید تا زودتر به ساحل رسید. بادها وقتی که سرگردانند، اهل آشوب اند. بادبان مدارا را بالا بکش، تا بادها گرفتار تو بشوند، نه تو گرفتار بادها.
گرداب است کارش بلعیدن است. گویی که دریا را هم می خواهد ببلعد برای خودش. سیر نمی شود این گرداب. قایق تو هر اندازه بزرگ، برای این گرداب یک لقمه است. نزدیک شدن به این گرداب، نشان شجاعت نیست، نشانه حماقت است.