او خواهد آمد...
19 دی 1394 توسط شکراللهی
ناگهان آيينه حيران شد ، گمان کردم تويی
ماه پشت ابر پنهان شد ، گمان کردم تويی
رد پايی تازه از پشت صنوبرها گذشت …
چشم آهوها هراسان شد ، گمان کردم تويی
ای نسيم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پريشان شد ، گمان کردم تويی
سايه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی ديگر گلستان شد ، گمان کردم تويی
باد، پيراهن کشيد از دست گلها ناگهان
عطر نيلوفر فراوان شد، گمان کردم تويی
چون گلی در باغ ، پيراهن دريدم در غمت
غنچهای سر در گريبان شد، گمان کردم تويی
کشتهای در پای خود ديدی يقين کردی منم
سايهای بر خاک مهمان شد ، گمان کردم تويی
فاضل نظری