پیام تسلیت
زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری!
ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معرفت به غبار آستان خانه ات بوسه می زند.
زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری!
ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معرفت به غبار آستان خانه ات بوسه می زند.
السلام علیک یا ابا صالح المهدی…
سلام بر تو ای آشنای غریب و سلام بر تو حاضرغایب، سلام ای منتظر به انتظار نشسته و ای ازگناهان یاران خسته؛ از غربتت چه بگویم که بی معرفتی خودم سبب غریبی توست و از غیبتت چگونه بنالم که بی لیاقتی خودم باعث آن است؛ از مظلومیت تو چگونه حکایت کنم حال آنکه خود با تنها گذاشتنت به تو ظلم رواداشتم.
از جراحت قلبت چه سان مرثیه سرایم حال آن که تیرگناهان من، قلب تو را نشانه رفته است و از انتظارت چطور بگریم وقتی که تو در انتظار من هستی…
اما با این همه شرمساری، باز میخوانمت که محبوب دیگری سراغ ندارم بدان اگرچه از تو گاه غافل می شوم اگرچه تو را گاه فراموش میکنم و اگرچه گاه با گناهانم قلب نازنینت را به درد می آورم اما، به خودت، به کلام شیرینت و به چهره ی دلربایت که تو را دوست دارم.
مولا جان! تو آقا و سرور من هستی و من بنده ی کوچک تو…
در این روزگار، به من میگویند: اگر دلگیرم فقط کافیست لحظه ای چشمانم را ببندم و اندکی اشک معرفت بریزم و چند لحظه ای نام تو را بخوانم؛ تو می آیی کنارم و هر لحظه که میگذرد به من نزدیکتر میشوی… مولایم بیا و در کنارم باش…
مهدی جان! زمانه ی غیبت و هنگامه ی حیرت است و منتظرانت در فراق تو سرشک غم بر دیدگان جاری میسازند و در ندبه های دلتنگی شان با نوای عاشقی شان چنین عرضه میدارند…
آقاجان! ماه شب چهارده! حیف نیست پشت ابرهای تیره ی پاره پاره پنهان بمانی؟ دیده را شوق وصال باشد ولی فروغ دیده نباشد؟ مولای من! سخت است که همه را می بینم اما شما را نه، و حتی صدایی آرام و سخنی آهسته از شما نمی شنوم! چه خوب بود اگر لیاقت دیدار شما را داشتم تا بپرسم مولای من درحیرتم درغیبت شما چه کنم و چگونه باشم؟؟؟ پاسخی نمی شنوم و خود را تسلی میدهم و التماس می کنم که مهدی جان و ای عزیز! به ما و کسانمان سختی رسیده و سرمایه اندک آورده ایم، میشود پیمانه ی ما را کامل بگردانی و به ما صدقه و بخشش بدهی؟ بیا و بر ما نظری کن و دستی بر سر ما کشیده و کاملمان کن.
مهدی جان! تا به کی به شوق وصال تو، لحظه به لحظه ی جمعه را که لحظه ها برای آمدنت لحظه شماری میکنند به انتظار بمانم؛ تا به کی دعای ندبه و فرج را زمزمه کنیم؟ تا به کی قنوت لحظه های عشق را طولانی کنیم؟ تا به کی نیمه شب ها را دعا کنیم؟ تا به کی کوچه های غریب بی کسی را آب و جارو کنیم تا تو صبحی زود از آن کوچه گذر کنی؟ هر روز چراغ دلم را با جامعه کبیره روشن کنم و سفره ی افطارهایم را با آل یاسین و عهد تزیین کنم؟ برای ظهور تو هر روز پای دعای کمیلت مینشینم، نمیدانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله ی دور می برد و صبح آدینه چه صفایی دارد که صبح آسمانش پر از کلمات رمزدار ندبه است؟
تا به کی دستهایمان برای خواندن دعای أ مَّن یُجِیب بلند شوند، تا دیدگانمان به چهره ی احمدی تو روشن شوند؟ تو که تنها تکیه گاه بی پناهان عالمی؛ تو که بعد از علی تنها امید وصال مظلومان در این دنیایی، که کاش بیایی و منتظرانت روزی، هجر خود را با رطب وصل تو افطار کنند، میدانم ای مولای عزیز که با قلبی سوخته نگران شیعیان و دوستان هستی و برای نجات آنان دلسوزانه دعا میکنی و میگویی: بار خدایا! دوستان ما را از گناه و خیانت باز دار! سالهاست دلم هوایت را کرده… اما زمانی که قلم در دست میگیرم حالتی بس عجیب در روح، افکار، قلبم و حرکات دستم رخ میدهد؛ چون هنگامه ی نوشتن، واژه های دلتنگی ام، خود میخواهند با سرعتی شتابان در کنار هم قرار گیرند و برای مولای غریبشان بنویسند.
هر روز دلم هوای تو را میکند و در تنهایی سکوت، صدایت میکنم و میدانم که صدایم را میشنوی، دلم میخواهد جواب مرا هر چه زودتر بدهی؛
ای یاس زهرا! احساس من به تو، همچون احساس شاپرک است، شاپرکی زیبا که پرپر زنان به اوج آسمان میرود تا سراغی از تو گیرد؛ هرچند ناملایمات روزگار، بال مرا شکست و قدرت پرواز را از من گرفت اما همواره دلم با توست؛ آری دلم با توست و شکی در آن نیست و منتظر تو تا لحظه ی آمدنت؛ تا صدای شکستن فاصله ها و وصال دل ها و به هم گره خوردن نگاه ها…
آقای مهربانم روزهای دوریت یکی پس از دیگری طی میشوند، آه که چگونه بیان کنم آن چیزی را که فقط در احساس می گنجد و اما دلتنگی ام را در این سالها، ماه ها، روزها و لحظه ها فقط تو میفهمی ای یاس پراحساس…
مولایم! دلهای گرفته را دریاب که در عالم گناه گم شده اند؛ دلم هر لحظه مانند تیک تاک ساعت منتظر توست که تمام وجودش هستی؛ منتظر توست که بیایی و التیام همه ی زخم های کهنه اش باشی و دوست داشتن را با همه معنا کنی و عشق را به آخر برسانی.
مهدی جان! تو خود بگو من کجاها را به دنبالت بگردم و از کدامین گلها، یاس ها و نرگس ها بوی تو را سراغ بگیرم و نشانی تو را پیدا کنم؟ تو خود، میدانی که من به انتظار ننشسته ام و به انتظارت ایستاده ام و با همین انتظارت زنده ام… تا وقتی زنده ام از تو خواهم خواند و خواهم سرود، از عطش کنار رود تا تو بیایی.
و اما ای کسی که قناری قلبم برای تو می سراید، چشم زمان، لحظه های عاشقی را یکی پس از دیگری می گذرانند تا تو بیایی…
مولایم! در تقویم لحظه هایم انتظار همه ی فصل ها از عطر بهار تو متبرک است؛ انتظار، فاصله ای است میان دو جمعه: جمعه ولادت و جمعه ی ظهور تو…
مولایم! همه ی سختی های روزگار را تحمل میکنم، هرچند، هرچند، خوب میدانم منشأش خود و مردمان همین دیارند؛ پس باکی از سختی هایم ندارم چون تو را دارم و به تو امید دارم، میدانم همه چیز را درست میکنی، میدانم هیچگاه بنده ات را نا امید نمیکنی هرچند گناه کار…
و اما بهار هم طراوتش را مدیون یک گل است؛ گل زیبای نرگس! مهدی جان! اگرسختی زمستان نبود شوق آمدن بهار عدالتت معنا نداشت، یا اگر خورشیدی مثل تو پنهان مانده است از چشم ما، تقصیر از ابرها و آسمان ها نیست، چشمان ما باران نخورده است؛ حتی اگر تو از چشم ما غایب باشی باز هم ما از چشم تو غایب نیستیم.
ای یاس پراحساس زندگی ام! هرجا بنشینم به کنج های آن مکان خیره میشوم و اما باز مثل همیشه کنج ها خالی است، آه مولایم! وقتی لفظ کنج خالی را بیان میکنم از تو شرمنده می شوم چرا که اگر بودی کنج ها پر از عدل و عدالت بود، و اگر ما حقیقتا منتظر تو بودیم، نمی گذاشتیم این سالها در پشت پرده ی غیبت بمانی؛ شرمنده ی روی همچو نرگست هستم مولا جان!
ای کاش روزهای غفلت ما از شبهای غیبت تو طولانی تر نشود، آه که اگر این آرزویم به حقیقت بپیوندد، چه میشود!!!
دعا کن آن روز نیاید که فقط وقتی همه ی درها به رویمان بسته شد در خانه ی تو را بزنیم.
مولایم هرلبی در آرزوی بوسیدن حجرالاسود است و حجرالاسود در آرزوی بوسیدن دست پر از مهر تو…
ای نسل آدم! در این روزگار، غریب و خسته تر از امام زمانمان کیست؟؟؟
مهدی جان! من از وقتی شنیدم آقایمان ناشناس در میان ما میگردد و در همین فضا نفس می کشد و وقتی ظهور کند همگان گویند که “ما پیش از این او را دیده ایم” پس به همه سلام میکنم که شاید پاسخی هرچند ناشناس از تو بشنوم؛ مولایم درکدامین سرزمین دنبالت بگردم؟؟؟
خداوندا! تا کی ما ناشناس بمانیم و او ناشناخته؟؟ امامم را صدا میزنم و میگویم مولای من! از بندگی خویش شرمگینم، با این حال به امید ظهورت روزها را سپری میکنم، هر روز بر این باورم که او در یکی از این جمعه ها خواهد آمد…حضورش را حس میکنم و امیدوارم که او بیاید و غصه ها از دل برود…
آری، وقتی که تو بیایی آسمانیان و زمینیان، اهل دل را به پایان شب سیاه بشارت میدهند و زمانی که بیایی، عده ای از فرش به عرش رسند و بالعکس… و عرشیان هلهله میکنند و به فرشیان مژده می دهند تا خداوند زمین را نور باران کند، حال تو خود بگو، من مژه هایم را برای جاروب کردن گل ها به کدام جاده بسپارم؟ بگودرکدامین کاروانسرا اطراق کرده ای؟؟؟
و این، اشعار من است و مرا زنده به گور بسپارند، زیرا من بوی پیراهن موعود غریبم را میشناسم؛ ای عزیز! ای تنها یادگار ارزشمند خداوند در زمین! ای گمشده ی پیدا! ای دست توانای حق در آستین! ای قرآن ناطق! ای آنکه کاتب سرنوشت هایی! و ای آنکه انتظارم فقط برای آمدن تو در فردای نزدیک نفس میکشد و اما بی تو خواب شیرین این زمانه برایم تلخ است؛ ای زاده ی یاسین و طه! ای فرزند صراط مستقیم! ای تسلی بخش زهرای اطهر! ای پور عسگری! ای رایت رسول خدا در دست! ای آخرین رسالت پیغمبران بر دوش! ای شمشیر زیبای علی بر کف! و ای عصای موسی در دست! ای خاتم سلیمان در انگشت! ای شکوه عیسی را واجد! ای صبر ایوب را صاحب! ای کسی که به احوال رسیدگی میکنی! ای مهدی زمانه! آیا هجران امروز ما به فردای وصال تو میرسد؟؟؟ آیا ما را در زمره ی یاوران خود قرار میدهی تا ما هم در رسیدن به مقصودت از شهیدان رکابت باشیم؟؟؟
مولایم دگر با چه لقبی صدایت زنم که از سؤالم جوابی بشنوم، باورم کن، خسته ام از دست زمانه ی نیرنگ باز، خسته ام از رنگارنگی مردمان، خسته ام از بی لیاقتی خود…
گل نرگسم! بیا و دست پر از مهر و عاطفه ی خود را بر سرمان بکش؛ به خداوندی خدا قسم، هر زمان که فردی گناه کارتر از خودم می بینم آن لحظه، از تسلی ام می گذرم چرا که مردمان این دیار آرامششان را بر هم زده اند…
یا اباصالح! فقط از خدای سبحان تمنا دارم که بنده ی همچون من را لایق دوست داشتن تو بدارد و گفته هایم را به محضر نورانیت برساند…
آیت الله بهجت در مورد غیبت امام زمان می فرمایند:
1.سبب غیبت و دوری از امام زمان - ارواحنا له الفداء- خود ما هستیم به خاطر گناهان و اعمال بد ما است که او بیش از هزار سال در بیابان ها در به در و خائف است.
2.پیش از ظهور امام زمان - ارواحنا له الفداء- خدا میداند که به واسطه تضعیف ایمان چه بر سر افراد می آید! در این میان، هر کسی باید به فکر خودش باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت و فرج شخصی خویش پیدا کند، خواه ظهور آن حضرت دور باشد، خواه نزدیک.
من آواره ی ناکجایی ترین ردپایم، چه بی انتهایم من امشب چه بی انتهایم
من درجستجوی تو ای نبض پنهان هستی،کجای زمین و زمانی؟ بگو تا بیایم…
دلنوشته از زهرا گرمابی طلبه پایه اول